سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 
تاریخ :  جمعه 90/4/24
نویسنده :  قافله

گویند در زمان دانیال نبى یک روز مردى پیش او آمد و گفت : اى دانیال امان از دست شیطان ، دانیال پرسید: مگر شیطان چه کرده ؟ مرد گفت : هیچى ، از یک طرف شما انبیاء و اولیاء به ما درس دین و اخلاق مى دهید و از طرف دیگر شیطان نمى گذارد رفتار ما درست باشد، کار خوب بکنیم و از بدیها دورى نماییم . دانیال پرسید: چطور نمى گذارد؟ آیا لشکر مى کشد و با شما جنگ مى کند و شما را مجبور مى کند که کار بد کنید. مرد گفت : نه ، این طور که نه ، ولى دایم ما را وسوسه مى کند، کارهاى بد را در نظر ما جلوه مى دهد. شب و روز، ما را فریب مى دهد و نمى گذارد دیندار و درست کردار باشیم .
دانیال گفت : باید توضیح بدهى که شیطان چه مى کند، ببینم ، آیا مثلا وقتى مى خواهى نماز بخوانى شیطان نمى گذارد نمازت را بخوانى ؟ آیا وقتى مى خواهى پولى را در راه خدا بدهى شیطان مانع مى شود و نمى گذارد؟ آیا وقتى مى خواهى به مسجد بروى شیطان طناب به گردنت مى اندازد و تو را به قمارخانه مى برد؟ آیا وقتى مى خواهى با مردم خوب حرف بزنى شیطان توى دهانت مى رود و از زبان تو با مردم حرف بد مى زند؟ آیا وقتى مى خواهى با مردم معامله بکنى شیطان مى آید و زورکى از مردم پول زیاد مى گیرد و در جیب تو مى ریزد؟ آیا این کارها را مى کند؟
مرد گفت نه : این کارها را نمى تواند بکند...

ادامه مطلب...


:: برچسب‌ها: نسخه اى براى گناه کردن

تاریخ :  جمعه 90/4/10
نویسنده :  قافله

                                                                                    
در خانه نشسته بودیم و مشغول صحبت بودیم که صداى در بلند شد. مفضل در را باز کرد و قاصد نامه را به مفضل داد. مفضل پرسید که نامه از کیست و سوار پاسخ داد ((از امام صادق (علیه السلام ))). چشم هاى مفضل از خوشحالى برق زد. به سرعت نامه را باز کرد و به محض این که دستخط امام صادق را دید نامه را بوسید و شروع به خواندن کرد:
((اى مفضل ، همان چیزى که به عبدالله بن یعفور سفارش کرده بودم به تو نیز سفارش مى کنم ، او که رحمت خدا بر او باد از دنیا رفت ، اما به پیمان خود با خدا و پیامبر و امامش وفادار ماند، در حالى چشم از دنیا بست که آمرزیده و مشمول رحمت الهى بود. در زمان ما کسى مطیع تر از او در برابر خدا و پیامبر و امام یافت نمى شد، همواره این گونه زیست تا خدا او را به بهشت منتقل ساخت ...)) مفضل دیگر طاقت نیاورد و گریست ، شاید به یاد عبدالله افتاده بود، هنوز چهل روز از مرگش نگذشته بود.
گفتم : به یاد عبدالله افتادى ؟
آرى ، خوشا به حالش ، عجب سعادتى دارد که امامش از او تعریف مى کند.
راستى جریان سفارش امام به عبدالله چیست .
مفضل اشک هایش را پاک کرد و گفت : عبدالله به بیمارى عجیبى مبتلا شده بود، هر چه مى خورد بالا مى آورد، حالش رو به وخامت گذاشت و روز به روز لاغرتر شد. وقتى پزشک به بالین او حاضر شد پس از معاینه گفت که شراب ، درمان درد اوست و باید هر روز مقدارى شراب بنوشد. عبدالله که تا آن موقع لب به شراب نزده بود از قبول این کار خوددارى کرد تا این که از امام صادق (علیه السلام ) کسب تکلیف کند.
واقعا پزشک شراب تجویز کرده بود؟
آرى ، حتى عبدالله براى همین مساءله با پزشک به جر و بحث پرداخته بود.
خوب ، امام چه راهى در پیش پایش گذاشت .
من و عبدالله بن ابى یعفور به هر زحمتى بود به خدمت امام رسیدیم . امام براى پذیرایى از ما میوه آورد، اما عبدالله به او گفت که براى ناراحتى معده اش نمى تواند چیزى بخورد. سپس عبدالله به امام گفت ((اى امام بزرگوار، شما مى دانید که من همواره از شما اطاعت کرده ام و هر چه گفته اید نه نگفته ام ، اگر این انار را نصف کنید و بگویید این نیمه حرام است و نیمه دیگر حلال است من بدون چون و چرا قبول مى کنم ، چون حرف شما حجت است )). امام به او فرمود ((خدا رحمتش را شامل حالت گرداند)). سپس عبدالله بیمارى اش و درمان آن را نیز گفت و پرسید ((حال چه مى فرمایید)). امام صادق (علیه السلام ) به او گفت ((شراب حرام است ، هرگز شراب ننوش ، این شیطان است که تو را وسوسه مى کند و مى خواهد به بهانه شفاى دردت ، شراب به تو بنوشاند، اگر از شیطان نافرمانى کنى ؛ او نیز ماءیوس مى شود و دست از تو برمى دارد)).
از این سخن امام ، عبدالله خوشحال شد و دلش آرام گرفت . از امام خداحافظى کردیم و بازگشتیم . روز به روز حال عبدالله بدتر شد، اقوامش ‍ شراب آوردند تا او بنوشد، اما او نخورد.
مفضل ، من شنیده ام اگر براى معالجه باشد اشکالى ندارد.
اگر اشکال نمى داشت امام صادق او را منع نمى کرد... به هر حال ، روزهاى آخر عمرش را در بستر گذراند، پسر عمویش به او گفته بود ((بیچاره ، بخور اگر شراب ننوشى مى میرى )). عبدالله نیز در جوابش گفته بود((به خدا قسم یک قطره هم نخواهم نوشید)). چند روزى در بستر ماند و درد را تحمل کرد. خداى متعال هم او را براى همیشه شفا داد.
واقعا خوشا به حالش ، من نیز غبطه مى خورم ، کاش امام صادق در حق من نیز دعا و از من تعریف مى کرد.
مفضل نامه را بست و گفت : واقعا شیعه یعنى عبدالله ابن ابى یعفور که هر چه امام گفت پیروى کرد و سعادتمندانه زیست و سعادتمندانه مرد




:: برچسب‌ها: درحرام شفا نیست
تاریخ :  چهارشنبه 90/4/8
نویسنده :  قافله

 اندرحکایت حوزه2

من در این 15 سال بیشتر به تحصیل مشغول بوده‏ام و الآن دورة عالی تحصیلات حوزوی یعنی درس خارج را می‏گذرانم. اندکی بیشتر به پایان تحصیل من نمانده است. این‏گونه نیست که من تا پایان عمر در قم بمانم. هر روز صبح به کلاس درس بروم و دائم به مباحثه و مطالعه مشغول باشم. من از نیازهای اجتماع غافل نیستم. همین الآن هم در کنار کار تحصیل، فعالیت‏های دیگری، از جمله تدریس، تحقیق، تالیف و تبلیغ دارم. در ماه مبارک رمضان، ماه محرم، ایام عزای امام حسین‏ (ع) و بعضی مناسبت‏های دیگر، از قم به مراکز دیگر می‏روم و با متن جامعه از نزدیک ارتباط دارم.

آشنایی با حاج آقا، برای من یک نعمت فوق‏العاده بود؛ گویا او از جانب خدا برای راهنمایی ما مأموریت داشت. مثل یک پدر دلسوز و به قول خودش مثل یک برادر، از احوال ما خبر می‏گرفت و تجربه‏های خود را خالصانه برای ما بیان می‏کرد. در این چند سال چه خدمات ارزنده‏ای برای ما داشت. ما را با شخصیت‏های موفق حوزه و فضلای روشن‏بین موفق آشنا کرد. هر چه می‏دانست، با حوصله به ما یاد داد و با استدلال ما را متقاعد می‏کرد، و هر جا که به بن‏بست می‏رسیدیم، به دیگران ارجاع می‏داد. تذکرهای او ما را در مقابل همه این حکایات که برای اطرافیان‌مان اتفاق افتاد بیمه کرده بود.

درباره انجام عبادات و مستحبات، مرتب سفارش می‏کرد که زیاده‏روی نکنیم. احادیث باب «الاقتصاد فی العبادة» را برای ما می‏خواند و می‏گفت: «هاضمة روحی شما، ظرفیت تحمل عبادت فراوان را ندارد، فقط وقتی که اشتهای روحی فراوان دارید، اعمال مستحبی را انجام دهید». بیشتر به واجب و حرام تأکید داشت و می‏گفت: «عمدة همّت انسان باید بر انجام واجب و ترک حرام که مهمّ‏ترین فرامین خدا هستند، متمرکز باشد».

مفاتیح الجنان را به سوپرمارکتی تشبیه می‏کرد که میوه، لبنیات، انواع غذاهای مقوی و خوراکی‏های مفید در آن یافت می‏شود، می‏گفت: ادامه مطلب راحتمابخوانید...


تاریخ :  چهارشنبه 90/4/8
نویسنده :  قافله

اندرحکایت حوزه1

 از آن تاریخ 15 سال می‏گذرد؛ از آن تاریخ که من و تو کنار یک‏دیگر روی یک نیمکت در کلاس درس دبیرستان نشسته بودیم. آن سال من و تو، هر دو در کنکور قبول شدیم، امّا من در مقابل اصرار تو، پدر و مادر، فامیل، اهل محل و بچه‏های مسجد پافشاری کردم و به حوزه رفتم و تو در دانشگاه مشغول تحصیل شدی. این اولین بار بود که من و تو از هم جدا شدیم، خوب به یاد دارم به من می‏گفتی: «دانشگاه هم نیروی متعهد نیاز دارد، بحران امروز جامعة ما، کمبود متخصص بسیجی است، مگر این مملکت پزشک متدین نمی‏خواهد؟ اگر خوب‏ها، همه به حوزه بروند، خیلی از سنگرها خالی می‏ماند». هر بار که به منزل می‏آمدم، از طرف بچه‏های محل، به صراحت یا کنایه مورد تمسخر قرار می‏گرفتم: «حاج آقا بی زحمت یک استخاره بفرمایید! آقا شیخ یک روضه هزار تومانی لطف کنید! صبحکم اللّه بالخیر و العافیه! یک مجلس فاتحه فلان جا برایتان رزرو کرده‏ایم و.. . ».

ادامه مطلب راحتمابخوانید...


تاریخ :  سه شنبه 90/4/7
نویسنده :  قافله

من می خوام یک آنتی ویروس باشم شما چطور؟؟

سلام خیلی ها در زندگی با فقر و نداری ویا ناهنجاری های جامعه کنار آمده اند واطرافشون براشون بی تفاوت شده .بدون تعارف بگویم من وشما هم یکی از آنها هستیم که وقتی یک ناهنجاری رو می بینیم یا بی تفاوتیم ویاخودمان نیز ناهنجاری ایجادمی کنیم مگر اینکه این ناهنجاری مارا تهدید بکنددر این صورت نه تنها خودمان در صدد حل آن برمی آییم بلکه از دوستان واطرافیان هم انتظار برطرف کردن آن را داریم. چرا؟؟ مگر مشکل شما هم مثل مشکل دیگران نیست؟مگر آنها نیاز به یاری دیگران ندارند؟پس چرا با اتفاقاتی که اطرافمان رخ میدهد دورو برخورد میکنیم؟آیاتا حالا این سوال را از خود پرسیده ایدکه چرا مشکلات جامعه حل نمی شود؟آیا از خود پرسیده اید که چرا اینقد در کشور مردم فقیر وجود دارند؟آیاپرسیده ایدکه چرا کسانی که دغدغه حل مشکل را دارند فقط آن رالقلقه زبان خود کرده اند؟کافی است که رجوع به  ووجدانتان بکنبد؟آیاغیر از این است که ما خیلی اوقات سربار جامعه هستیم؟ آیاغیر از این است که اغلب این جمله مشهور بین مردم رو به کار می بریم که"موسی به دین خود عیسی به دین خود".چرا ؟؟؟وهزاران چراهای دیگر...به خاطر همین من اعتقاد دارم که باید همه ما در مقابل این معضلات بایستیم به عبارت دیگر آنتی ویروس باشیم نه ویروس! 



:: برچسب‌ها: ویروس های اخلاقی
تاریخ :  سه شنبه 90/4/7
نویسنده :  قافله

 رسول الله (صلی الله علیه و آله ) و همسانی بامردم  

 رهبران جامعه به ویژه رهبران سیاسی در مراوده با مردم خویش فاصله فراوان دارند.نوع مـدیران سیاسی و اجتماعی خود را در سطحی برتر از مردم می پندارند!و همین نکته از دو جـهـت موجب کاستی می گردد. از جهتی فاصله داشتن با مردم باعث می شود ارتباط صمیمی کـه نـقـش مـحـوری در تـربـیـت دارد حـاصل نشود. و از جانب دیگر در مدیریتهای سیاسی و اجتماعی نوع مردم نیاز به مراوده و تماس به مسؤ ولان را جهت بازگو نمودن خواسته ها و مشکلات خویش دارند. اگر ارتباط صمیمی نباشد،

ادامه مطلب رادر اینجا بخوانید...


:: برچسب‌ها: ویروس های اخلاقی

من که باشم که برآن خاطرعاطرگذرم لطف هامی کنی ای خاک درت تاج سرم
  :: قافله


بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 90084