پيام
+
به دنبال تو مي گردم نمي يابم نشانت را
بگو بايد كجا جويم مدار كهكشانت را ؟
تمام جاده را رفتم غباري از سواري نيست
بيابان تا بيابان جسته ام رد نشانت را
نگاهم مثل طفلان ، زير باران خيره شد بر ابر
ببيند تا مگر در آسمان ، رنگين كمانت را
كهن شد انتظار اما به شوقي تازه ، بال افشان
تمام جسم و جان لب شد كه بوسد آستانت را
كرامت گر كني اين قطره ناچيز را ، شايد
كه چون ابري بگردم كوچه هاي
قافله نت
90/4/10
قافله نت
چند ماهيست،
كه هر چند روز يك بار
پرده ها را كه باز مي كني،
انگار
نور ديگري به خانه مي تابد.
گاهگاهي در و ديوار
رنگ تازه مي گيرد.
مي روي و كتاب مي خواني،
ولي انگار رفته اي قدم بزني.
بعضي از صفحه ها را كه خوب مي خواني
رفتي انگار راهپيمايي!
اين روزها گاهي
جاي باران، شراب مي بارد!
تازگي ها سه چار بار ديدم
پشت آيينه هم هوا دارد.
من خودم آخر شب، گيج،
روي تصوير تخت مي خوابم.
اين روزها
قافله نت
بارالها! چگونه باور كنم نبودنش را وقتي
كه محبت دستي نوازشگر در تار و پود وجودم ريشه مي دواند چگونه باور كنم سكوت درياي
چشمهايم را وقتي كه قايق مهربانيش بي ناخدا در اوج آسمانها به پيش مي رود.
آدينه كه مي شود قاصدكهاي دلم را روانه
آستان دوست مي كنم تا پيام آور حضور صدفي باشد كه يازده مروايد سبز را با خود به
همراه دارد. وقتي كسي نيست كه درد آشنايم باشد فرشته اي پيدا مي شود تا در خلوت
شبهاي تار