در خانه نشسته بودیم و مشغول صحبت بودیم که صداى در بلند شد. مفضل در را باز کرد و قاصد نامه را به مفضل داد. مفضل پرسید که نامه از کیست و سوار پاسخ داد ((از امام صادق (علیه السلام ))). چشم هاى مفضل از خوشحالى برق زد. به سرعت نامه را باز کرد و به محض این که دستخط امام صادق را دید نامه را بوسید و شروع به خواندن کرد:
((اى مفضل ، همان چیزى که به عبدالله بن یعفور سفارش کرده بودم به تو نیز سفارش مى کنم ، او که رحمت خدا بر او باد از دنیا رفت ، اما به پیمان خود با خدا و پیامبر و امامش وفادار ماند، در حالى چشم از دنیا بست که آمرزیده و مشمول رحمت الهى بود. در زمان ما کسى مطیع تر از او در برابر خدا و پیامبر و امام یافت نمى شد، همواره این گونه زیست تا خدا او را به بهشت منتقل ساخت ...)) مفضل دیگر طاقت نیاورد و گریست ، شاید به یاد عبدالله افتاده بود، هنوز چهل روز از مرگش نگذشته بود.
گفتم : به یاد عبدالله افتادى ؟
آرى ، خوشا به حالش ، عجب سعادتى دارد که امامش از او تعریف مى کند.
راستى جریان سفارش امام به عبدالله چیست .
مفضل اشک هایش را پاک کرد و گفت : عبدالله به بیمارى عجیبى مبتلا شده بود، هر چه مى خورد بالا مى آورد، حالش رو به وخامت گذاشت و روز به روز لاغرتر شد. وقتى پزشک به بالین او حاضر شد پس از معاینه گفت که شراب ، درمان درد اوست و باید هر روز مقدارى شراب بنوشد. عبدالله که تا آن موقع لب به شراب نزده بود از قبول این کار خوددارى کرد تا این که از امام صادق (علیه السلام ) کسب تکلیف کند.
واقعا پزشک شراب تجویز کرده بود؟
آرى ، حتى عبدالله براى همین مساءله با پزشک به جر و بحث پرداخته بود.
خوب ، امام چه راهى در پیش پایش گذاشت .
من و عبدالله بن ابى یعفور به هر زحمتى بود به خدمت امام رسیدیم . امام براى پذیرایى از ما میوه آورد، اما عبدالله به او گفت که براى ناراحتى معده اش نمى تواند چیزى بخورد. سپس عبدالله به امام گفت ((اى امام بزرگوار، شما مى دانید که من همواره از شما اطاعت کرده ام و هر چه گفته اید نه نگفته ام ، اگر این انار را نصف کنید و بگویید این نیمه حرام است و نیمه دیگر حلال است من بدون چون و چرا قبول مى کنم ، چون حرف شما حجت است )). امام به او فرمود ((خدا رحمتش را شامل حالت گرداند)). سپس عبدالله بیمارى اش و درمان آن را نیز گفت و پرسید ((حال چه مى فرمایید)). امام صادق (علیه السلام ) به او گفت ((شراب حرام است ، هرگز شراب ننوش ، این شیطان است که تو را وسوسه مى کند و مى خواهد به بهانه شفاى دردت ، شراب به تو بنوشاند، اگر از شیطان نافرمانى کنى ؛ او نیز ماءیوس مى شود و دست از تو برمى دارد)).
از این سخن امام ، عبدالله خوشحال شد و دلش آرام گرفت . از امام خداحافظى کردیم و بازگشتیم . روز به روز حال عبدالله بدتر شد، اقوامش شراب آوردند تا او بنوشد، اما او نخورد.
مفضل ، من شنیده ام اگر براى معالجه باشد اشکالى ندارد.
اگر اشکال نمى داشت امام صادق او را منع نمى کرد... به هر حال ، روزهاى آخر عمرش را در بستر گذراند، پسر عمویش به او گفته بود ((بیچاره ، بخور اگر شراب ننوشى مى میرى )). عبدالله نیز در جوابش گفته بود((به خدا قسم یک قطره هم نخواهم نوشید)). چند روزى در بستر ماند و درد را تحمل کرد. خداى متعال هم او را براى همیشه شفا داد.
واقعا خوشا به حالش ، من نیز غبطه مى خورم ، کاش امام صادق در حق من نیز دعا و از من تعریف مى کرد.
مفضل نامه را بست و گفت : واقعا شیعه یعنى عبدالله ابن ابى یعفور که هر چه امام گفت پیروى کرد و سعادتمندانه زیست و سعادتمندانه مرد
:: برچسبها:
درحرام شفا نیست